عروسک ها منتظر خریدار هستند

بدست koooootah

توی چشمای من نیگا کن و بگو که خیانت کردی.

به لحظه های خیانت فکر میکنم.توصیف خیانت آسان است.آسان برای من.این تعریف خیانت است که عملی نیست.آنها را نمیدانم.آن جمعیت خاکستری رنگ و کلاه به سر و خیره به روبرو.او را نمیدانم.خالی هستم.خالی کرده ام خودم را از هر قید و بند و اجباری برای توصیف.پس حتا توصیفش هم نخواهم کرد.خیانت کردم؟من را از چه چیزی میترساند؟که چشمانم به چشمانش دروغ بگویند؟هرگز نخواهد فهمید.او هرگز از چشمان بدون اشک و بی فروغ من چیزی نخواهد فهمید.تنها به آن لحظه ی خیانت فکر میکنم.آن جمعیت میگویند خیانت اما من میگویم دوستی.دوستی با خود.رحم کردن به خود.احترام گذاشتن به خود.خودشان را از چه میترسانند؟او خودش را از چه میترساند؟تمام دوستی هایش با خودش را میدانم.به قول خودش خیانت.برایم تعریف کرده اند و من برایم هیچ اهمیتی نداشت.همان جمعیت خاکستری برایم تعریف کرده اند.اینکه او هم با خودش دوست است و به خودش احترام میگذارد.برایم مهم نیست.پس چرا برای او مهم است که من با خودم دوست بوده ام؟تفاوت در تعاریف است.تعریف خطرناک است.با خود ایدئولوژی های بی رحم به همراه می آورد.جمعیت خاکستری رنگ کلاه به سر همچنان به روبرو نگاه میکنند.به من.

گفتم:چی گفتی؟

گفت:توی چشمای من نیگا کن و بگو که خیانت کردی.

گفتم:من تو رو خیلی دوست دارم.من بهت هیچوقت خیانت نمیکنم.

هرگز نخواهد فهمید.او هرگز از چشمان بدون اشک و بی فروغ من چیزی نخواهد فهمید.